غم عشق
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محراب ابرویت بنما تا سحرگهی
دست دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت
خواهم که پیش میرمت ای بیوفا طبیب
بیمار بازپرس که در انتظارمت
صد جوی آب بستهام از دیده بر کنار
بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت
خونم بریخت و از غم عشقم خلاص داد
منت پذیر غمزه خنجر گذارمت
میگریم و مرادم از این سیل اشکبار
تخم محبت است که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل
در پای دم به دم گهر از دیده بارمت
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست
فی الجمله میکنی و فرو میگذارمت
نظرات شما عزیزان:
من درمورد مطالب شما نظری ندارم
خیلی عذر میخوام
ولی زیاد به شعر علاقه ندارم و فقط شعرای کوتاهو میخونم.
و باید بگم اونایی که خوندم خیلی جالب بودن
معذرت میخوام اگه ناراحت شدین ولی الان خوب نیستم اگه هزیون گفتم ببخشید
پاسخ:هذیان؟؟؟ این چه حرفیه؟ سخن شناس نه ای جان من خطا اینجاست!!! هیچ موقع از انتقاد ناراحت نمیشم شما تا میتونین ازم انتقاد کنین اینجوری واسم خوبه البته اینم بگم من هنوز اشعار خودمو تو سایت نذاشتم حالا بعدا که گذاشتم اون موقع شدیدا ب انتقادتون نیاز دارم سپاس